طاها طاها ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

من و پسرم

احترام

پسر عزیزم: پدری داری مهربان و دلسوز  قلبی دارد به وسعت دریا اراده ای دارد محکم چون کوه دستانی پر مهر و محبت و روزگار سخت ترین امتحانها را ازش گرفت و او سربلند بیرون آمد، سربلند سربلند هیچگاه،هیچگاه ذره ای احترام را از او دریغ نکن با تمام وجود در همه دوران زندگی از او پند بگیر و سپاسگزار تمام تلاشهایش باش. خداوندا همه پدر و مادرها رو برای تمام نی نی ها حفظ کن ...
29 دی 1391

معمولی

  حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط  در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد. طاهای عزیزم خودِ معمولی ات را پرورش ده. نگذار دیگر آدم ها تو را فقط با "ترین" هایت به رسمیت بشناسند. خودِ معمولیت را به معرض نمایش بگذار و به خود معمولیت عشق بورز. سعی کن همه چیز، خانه، دارائی، اتومبیل، چهره و لباسهای معمولی داشته باشی. ولی سعی کن عقل و خرد و دانشت را تعالی ببخشی.     ...
28 دی 1391

دلتنگی

مامان فدای چشمهای نازت. چرا خوب نمی شی عزیزم نمیدونم بخاطر هوای آلوده اینجاست، بخاطر قطره بینی هست؟نمیدونم مامانی. باز دونه،باز چشای نازت که اینجوری شدن. خداوندا شکر   ...
26 دی 1391

فوتبال بازی

طاهای نازم خیلی شیطونی مامان جون، طوریکه هر که میبینتد بهم میگه خدا بدادت برسه وقتی این کوچولو راه بیفته ای مامان فدات بشه. مامان چند وقته پا زدن به توپ  رو یادت داده و هر روز مامان و بابا باید دستت رو بگیرن و دنبال توپ بدوییم . توپ بادیت هم خونه مامانی جا موند عوضش یه توپ دیگه گرفتیم. اینم فوتبال با روروک ...
24 دی 1391

اولین غذا

طاها کوچولو چون ترسیدیم ٦ ماهگی یه کم برا غذا دیر بشه دو هفته زودتر شروع به غذا دادن به تو کوچولوی مامان کردیم و چهارشنبه اولین غذا که حریره بادوم ( یه قاشق بادوم شیره کشیده،یک سوم قاشق آرد برنج و یه تکه نبات با آب گذاشتم چند تا قل خورد)بود رو بهت دادم و تو عزیز مامان با اشتها کامل ٤ تا قاشق خوردی البته هنوز میخواستی که برا بار اول کافی بود. آقا طاها آماده غذا خوردن   به به بخوریم ببینیم چه مزه ایه  بد نبوود مامانی دست مریضا ...
23 دی 1391

نشستن طاها

طاها فسقلی مامانی دیروز که با بابا مسعود بازی میکردی همینطوری دستامو از دورت برداشتم و دیدم خودت تنهایی میتونی بشینی عزیز مامانی.  بله مامانی یعنی تو وقتی ٥ ماه و نیم داری تونستی بشینی   ...
23 دی 1391

سفر به اردکان

طاهای نازم دو هفته پیش چون دیگه خیلی از آلرژیت ترسیده بودم یهو رفتیم اردکان و شنبه صبح بردمت دکتر بمانیان، با سوابقی که ازت گفتم دکتر برا چهارشنبه تست آلرژی بهت داد و همچنین به مامانی. یکشنبه شب یعنی 10/10 عرشیا کوچولو ساعت 9:45 به دنیا اومد و تو از آخرین نوه بودن خارج شدی اینم عکس این کوچولوی نانازی که میگن خیلی شبیه توئه .    دوشنبه شب هم مامانی بخاطر ساییدگی شدید مچ پا مجبور شد برای 36 روز پاشو گچ بگیره. چهارشنبه دوباره بردمت برا تست آلرژی که مشخص شد به غذا حساسیت نداری ولی به هوای سرد،گرم،بوهای مختلف و هوای آلوده حساسی و دکتر برات شربت و قرص و قطره بینی نوشت و قرار شد دوباره سر یه ماه برگردونمت. بعد هم که موندیم کمک ...
22 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد